سلام کاربر گرامی
چطور می توانیم به شما کمک کنیم؟
توجه کنید این کالا توسط خود کمپانی بدون سلفون عرضه می شود
نوع عطر | ادو تویلت |
برند | رولون |
طبع | معتدل |
گروه بویایی | رایحه های گلی |
کشور مبدأ | ایالات متحده |
مناسب برای | بانوان |
اسانس اولیه | مشک ، رز ، خزه درخت بلوط ، شمعدانی ، چوب صندل سفید ، یاس |
پریروز رفتم مغازه لوازم بهداشتی سر خیابون سدر بخرم. سالها قبل این مغازه بقالی جعفر آقا بقال بود. سالها بود داخلش نرفته بودم با اینکه هر روز چندین بار از جلوش رد میشم. مغازه ای ال مانند به عرض ۳ متر و دراز که ته مغازه پهن تر میشه حدود ۵ یا ۶ متر. تمام خاطرات دوران کودکی از جلوی چشمم سیر کردند... یخچال مخصوص بقالی سفید پهن و قدیمی که سطل های ماست و غالب های پنیر، شیر پاستوریزه شیشه ای، شیر کاکائو شیشه ای، شیر پاکتی سه گوش آبی رنگ و... را در خود جای داده بود... آبنبات چوبی های رنگی نازک و پهن مینو که همه رنگ داشت دونه ای ۵ ریال بود و در سمت چپ به قفسه هاش آویزان بود. وقتی ۵ ساله بودم صبح بعد از خوردن چایی شیرین و نان و پنیر مادرم بهم پول میداد تا برای خودم چیزی بخرم. با خوشحالی با همبازی هام به سمت بقالی جعفر آقا میدویدیم. وقتی داخل میشدیم با قیافه جعفر آقای عُنق و بداخلاق روبرو میشدیم.
جعفر آقا: خیلی خونسرد میگفت چی میخوای بچه؟
ی آبنبات چوبی مینو آبی باشه.
جعفر آقا: میشه پنجزار.
نفری ی پنجزاری میدادیم و آبنبات چوبی هامونو میگرفتیم و بر میگشتیم. یکی آبی یکی سبز یا قرمز یا لیمویی یا قهوه ای...
گاهی هم که مادرم یک تومنی بهم میداد شیر کاکائو شیشه ای کوچیک میخریدم و تو همون بقالی جعفر آقا مینوشیدم و شیشه اش رو بهش پس میدادم.
پفک نمکی هایی که فقط یک اندازه بود و با اینکه کوچک بود اما برکت داشت و داخلش پر بود و خیلی خوشمزه...
ما قدیم در اتاقمان یک صندوقخانه داشتیم. صندوقخانه زیر پله ای بود که به اتاق راه داشت و داخل آنرا فرش یا موکت میکردند و داخلش وسایلی میگذاشتند.یک روز داخل صندوقخانه که تاریک هم بود رفتم و یواشکی پولهام رو از قلک پلاستیکی در آوردم و به بقالی جعفر آقا رفتم. یادم نیست چقدر پول بود گفتم همه رو آدامس بادکنکی مینو و آدامس قل قلی بدید.
جعفر آقا هم دو تا کاغذ از دفترچه ای پر شده کند و پیچوند و به شکل مخروطی در آورد. یکی رو پر از آدامس بادکنکی کرد و اون یکی رو پر از آدامس قل قلی...
آدامس ها رو گرفتم و با شیطنت به خانه برگشتم. در هم پیش گذاشته بودم تا بی سر و صدا به اتاق بالا برم.
چند تا آدامس برداشتم و بقیه آدامس ها رو پشت پشتی که زیپ داشت و داخلش ابر بود قایم کردم...
وقتی خواهرم با قلک خالی من داخل صندوقخانه روبرو شد قضیه را به مادرم گفت و ماجرا لو رفت 😅
مادرم هم آدامسها را پس داد و به جعفر آقا گفت این بچه ست شما که بزرگی نپرسیدی بچه جان این پول رو از کجا آوردی یا این همه آدامس رو برای چی میخوای؟
تمام این خاطرات با بوی قدیمی ادوکلن چارلی و قیافه جعفر آقا از ذهنم گذشت و از شدت حسرت گذشته داشت گریه ام میگرفت...
کمی در مورد جعفر آقا بقال با صاحب مغازه صحبت کردیم و معلوم شد سالها قبل مغازه رو فروخته و به اصفهان رفته...
یادش بخیر دوران خوش کودکی 😍