سلام کاربر گرامی
چطور می توانیم به شما کمک کنیم؟
ROBERT PIGUET Casbah - رابرت پیگه کازبا
محصول سال 2012 می باشد و در گروه بویایی شرقی ادویه ای که عطرهای بسیار جذابی را در خود جای داده است، قرار دارد. سبک بویی این عطر گرم می باشد و عطار آن اورلین گیشارد می باشد . از اسانس های بکار برده شده در این عطر می توان به جوز ، فلفل ، سنبل ختایی ، ریشه زنبق، تنباکو ، روایح دودی، خس خس ، سدر اشاره کرد.برند | رابرت پیگه |
عطار | اورلین گیشارد |
طبع | گرم |
سال عرضه | 2012 |
گروه بویایی | شرقی ادویه ای |
کشور مبدأ | فرانسه |
مناسب برای | آقایان و بانوان |
اسانس اولیه | جوز ، فلفل ، سنبل ختایی |
اسانس میانی | ریشه زنبق، تنباکو ، روایح دودی |
اسانس پایه | خس خس ، سدر |
در سرزمینِ بگو دَرروها کسی جلاد را با پیشوا مقایسه میکرد. او بهشکلی عجیب؛ مابینِ هوراکشها کلامِ نقص و شایبه خود را برتختِ پادشاهیِ حقیقتِ مطلق نشاند و هیچگاه ننوشت : این یک نظرشخصی است! / حُضار با چشمانی اشکآلود و بُغضِ سنگین در گلو به سوی او گلبرگهای سفید و صورتی پَرت میکردند. در بین جمعیت فردی بود که چند گوجهفرنگیِ له شده به دست داشت!!
من گوجه پرت میکنم سمت حقیقتهای مطلق شما؛ آقا! :)
کَزباه جلادِ تیره اندیشِ گیشارد؛ لاوز اسقَفِ رادیکال و ژرفِ سورچینلی.
قیاس این دوباهم، قیاسِ سلوکِ یک نبی است با لحظهی تستِ اولین بمب هستهای!! مقایسه ارابه ی الهام با تانک! بدا به حالِ آنکه از سرزمینِ میوههای ممنوعه بیخبر است و سراغ رایحه ی آن سرزمینها میرود! بدا به حالِ دَک و پوزی که فقط ادا اطوارِ تیرگی از خود بروز میدهد...!
ایراد شماره یک: نشر وَ ماندگاریِ بالایِ چنین اثری ملالآور است.
در آثارِ جدیِ هنری تمام عناصر میان و تبدیل به پایههایِ کانسپت کُلی میشن. نمیشه تراژدی آنتیگونه رو بر رویِ یک صحنه با بکگراند نارنجی اجرا کرد، یا مونولوگهای فلسفی رو با درونمایه طنزفکاهی بازخوانی و یا یک قطعه اداجیو رو با مترونوم بالاتر و ریتم آلِگرو نواخت...!
درجهان عطر هم همینطور. تفکرات و نگاه آرتیست، نام اثر، رنگ لیکوئید، جنس رنگ وَ هندسه ی باتل، فلسفهی ایجاد، رایحه، آغاز، پایان، ماندگاری، نشر و... همه و همه چارچوب و بدنهی این هنر رو تشکیل میدن و بر اساسِ معنایِ کلی حرکت میکنن. درواقع تمام اعضا هدفی خاص و واحد در سر دارن!
من فکر میکنم تمامِ کانسپتِ این روحِ سرگردان زیر نشر وَ ماندگاری'ش معنی میشه. شبیهِ یک ویروس که به یک بافتِ پُرخون برخورد و اون رو تصاحب میکنه! ایده اینه که مبتلا و آغشته به این سم بشید. شما میزبان این ویروس دوزخی هستید.
بله. این عطر خلاصی نداره! نبایدم داشته باشه. بعد از 12 ساعت وقتی رفتید زیرپتو تازه نمایش از یک آنومیِ دارک و خدشهدار به یک فضایِ ترسناک'سایکولوژیکال میل پیدا میکنه! میره تو معنایِ فیلم رزماری بیبیِ رومَن پولانسکی وَ اون تایپ نفرین ها! با این تفاوت که رزماری بیبی ترسناک نیست ولی این اثر بعد از چندین ساعت وارد جهانی به جِد ترسناک میشه...! جایی که در میانِ سکوت یک اتاق خوابِ تاریک؛ سوژه ناگهان با صدایِ سوم شخص روبهرو میشه! ترس کجاست؟ اینکه آن صدا خارج از جمجمه وَ از پشت سر شنیده میشه!! نصفشب زمانِ ظهور دجالِ تک چشمِ درونِ کزباه است. از نظرمن یکی از خصوصیات اصلی کزباه اینه که خلاصی نداره :) ای کاش تا ابد ادامه داشت...! / خیلی از عطرها مخدر هستند. بهتر بگم محرک! هیچ مخدر وَ محرکی میل به رها کردنِ نورونهای عصبی شما نداره.
البته آنها هستند که میدانند! ارواح ارواحشان!!
من مثل برخی اَبَررایحه شناسِ از زاویهی صحیح نگاه کُن نیستم!
خوشابحالم که نیستم :)
ایراد شماره دو. کزباه در قیاس با لاوز سورچینلی عمق نداره. این کجا اون کجا!
اگر من بخوام مفهوم وُ چگونگیِ تعریفِ عمق در این دواثر رو ازنگاه خودم تشریح کنم خیلی باید بنویسم! جایز نیست. برای همین سعی میکنم تاحدامکان کوتاه وَ با استفاده از معجزهی تشبیه هدفم رو تا حدودی برسونم.
خیلی مواقع علم و فلسفه به یکدیگر برخورد میکنند! یکی از اون تقاطعها کلیدواژهای است به نام 'ژرفا' 'عمق'
شما به مادههای اطراف خودتون نگاه کنید. درواقع به اشیاء
تمامشون زیرمجموعه هندسه وَ داری طراحی هستن و هر طرح داری عمق است! [سراغ نگاه متافیزیکی، عرفانی، شیمیایی و... اصلا نمیریم که اگر بریم کلاه آقایان بدجور پس معرکه است!]
فسلفه و علم هردو معتقدند که هیچ اصلی وجود نداره که عمق کم داشته باشه. هرآنچه هست عمیق است. در جهان خویش!
اصل: ما به هیچوجه 'نباید' عمق و مفهوم دو ابژه رو باهم مقایسه کنیم. این عمل از نگاه اصولِ منطق باطل و فرضیهی مذکور ملغاست. درواقع سنجشِ میزانِ یک اثر توسط اثر دیگر نمادی بارز از ضدادراک محسوب میشه. یعنی شخص درک صحیح نسبت به چیزی که داره میگه یا انجام میده نداره و چنین نوشتهای صرفا یک سفسطه محسوب میشه نه استدلال، تصور و حُکم! [اینچنین شخصی احتمالا در دفاع از یک یا چند جریان افراطی عمل وَ افراط او نسبت به امیالِ شخصی، از به وجود آمدنِ بینش صحیح و عادلانه نسبت به حقیقت های دیگر جلوگیری میکنه/شبیه به یک افراطی مذهبی که حتی فضای علم و دانشگاه رو هم از زیر تیغ مذهب رد میکنه. این اشخاص به شدت ایدولوژیک با مسائل روبهرو میشن!!]
مثال بسیار ساده: تقابل افلاطون و یک آدم کمسواد! آیا این روش صحیحی به نظرتون میرسه که عمقِ تفکرِ فردِ کمسواد رو با خطکش افلاطون بسنجیم؟ خیر. خندهدارِ. از دُگم بودن میاد...!
چه بسا شخصِ کمسواد بهترین فرزندان رو تربیت میکنه، یک همسر وفادار است، شریفترین طریقت زندگی رو پیش میگیره، محترم ترین شخص بین دوستان خودش هست و همگی به هوش، انسانیت و سلیم بودن وی ایمان دارن!
عزیزانم این یکی از دردهای منحوسِ جامعهی ماست که نفرینِ'ش به جهانِ هنر هم رسوخ کرده. هرکس رو باخودش بسنجیم. موفقیت، شکست، پیروزی و باخت آدمها رو از زاویه خودشون نگاه کنید! برای سنجشِ مقدارِ دیگری خطکش به دست نگیریم. این نشانهی نادانی ماست! نشانهی افراط. سیستم کلی مارو هم دُگم کرده! در بیخبری دیکتاتور شدیم! / حال اینکه در مورد عطر هم...
شخص در بررسی کزباه هشتادهزاربار نام لاوز رو آورده! جایی حتی نوشته به درد کسانی میخوره که به دنبال عمق نیستند :)
باشه بابا اقیانوس های ناشناخته. دوقدم آنطرف کهکشان راه شیری! خامهای ها...!! شما رسیدید به دیوار حقیقت. بلند فریاد بزنید سوک سوک. صدای رسیدن شما گوش فلک رو پاره کرده.
افلاطون های شکوفه زده! سطوحِ مستمر!! من به کمسواد بودن خود در مقابل فلسفه ناجور شما میبالم :) خرسندم... خرسندم که سادهام. خرسندم، عمقی که شما شناختید را نشناختم!
تعریف عمق در لاوز و کزباه؛ مشروح.
به نظرمن لاوز سورچینلی یک مخلوقِ راوی نیست. هستهی این مخلوق برروی قانونِ وقوع استوار است. یعنی یک حادثهی تاریک و دودی است که شما اون رو با تخیل و شهودِ شخصی تجربه میکنید! چنین اثری تا حدی که مخاطب توان داشته باشه میتونه ژرف بشه. درواقع عمق چنین اثری کشدار است و پایانی براش متصور نیستیم! هرچقدر تخیل و دریافت قوی تر، عمق بیشتر...
کزباه گیشارد یک راویِ تاریکی و دود است! یعنی شما با نگرانی، ترس و حس خفقان، در یک محیط تاریک و موقعیت مضطرب میایستی و مخلوقِ گیشارد یک داستانِ بسیار سهمگین، سنگین وَ دلهرهآور رو برای شما تعریف میکنه. چنین اثری عمقِ خودش رو وام دارِ توانِ برداشتِ شنونده، هوشِ گوینده وَ کانسپت داستان است. یعنی ابژه (کزباه) تعریف عمق رو برعهده میگیره!
لاوز در خودش میل به سلوک داره. یعنی مخاطب میتونه باتوجه به درونیات خودش، در زمانی مناسب با این رایحه شروع به انتهاج کنه. لاوز لایَتناهی است؛ بیکران!
کزباه یک مِتُد فلسفی است. یعنی مخاطب به مکتب کزباه میره و در اونجا اون متد رو آموزش میبینه وَ همه چیز بر اساس 'حدود' تعیین میشه. کزباه مُتناهی است؛ کرانمند!
لاوز یک جغرافیایِ تاریک است که اتمسفر دودگرفته داره و مخاطب بعد از اسپری وَ روشن شدن قوهی خیال وارد این جغرافیا میشه و شروع میکنه به اکتشاف و فراگیری!
کزباه از یک جغرافیای تاریک که تماما با دود ایجاد شده برای ما یک قصه غمزده تعریف میکنه.
پس؟ لاوز مکاشفه است وَ کزباه مکاتبه!
کزباه یک استاد فلسفه است که به شما در یک کلاس، نظریهی خاصِ خودش رو تدریس میکنه. لاوز یک جغرافیای وسیع و ناشناخته که عُرفا برای سلوک و ریاضت به اونجا میرن...
کسی که اینها و هزاران بند دیگر رو فهمید میتونه درک کنه عمق این دو اثر رو چطور باید تعریف کنه! اگر نه بره سراغ تیئری واسر و عطرهای عصرجدید و درپیتش... صدمیل صدمیل ازشون سربکشه شاید به راه راست هدایت بشه...!!
مغلطه : عمق رایحه مدنظراست. پاسخ: باشه :)
مغلطه: نظرشخصی اوست. پاسخ: بنویسه نظرشخصی منه!! نه اینکه حکم بده این عطر به درد کسانی میخوره که دنبال عمق نیستن. زرشک!
مغلطه: نباید به نوشته دیگران تعرض کرد. پاسخ: تاجایی که نوشتهی دیگران باشه! نه حُکم و قضاوتِ دانای کُل! دلیلی داره که اینجا ما با شاسی 'پاسخ' طرف هستیم!
مردی رو تصورکنید که در پیشگاه دختربچه و معشوقهاش به آتش کشیده میشه...! معشوقه خاکستر مرد رو برمیداره و به دهانهی یک آتشفشان میره. خودش وَ فرزندش رو بهمراه خاکستر به موادِ مذابِ داخل آتشفشان میسپاره! کزباه التماس اون کودک است در دهانهی آتشفشان!! درخواست کمکی است از خاکستر پدر از فرایِ جنون مادر...!! تاکنون از شدت ترس به خاکستر یک مرده التماس کردید که شمارو نجات بده؟ چطور مینویسید کزباه عمق نداره. دل ندارید مگه شما..!! احساس ندارید مگه... مگه سنگ هستید شما لعنتیها!
انقدر نقد واردِ که تا سه روز باید بنویسم... اما شما آگاه به علوم هستید و نیازی به پرحرفیِ بیشتر من نیست. امید من به نبوغ متعالی شما عزیزان است. شما بهترین قاضی هستید. اجازه ندید هیچ تعریف و تکذیبی شما رو تحت تاثیر قرار بده. شما حق هستید. شما اصل، شما اساس.. شادم که میدانید ادراک شما نمایشگر روان و میلِ شماست. نه هیچ چیز دیگر.
به داخل غارهای تاریک برید، در جنگلهای پیر شب رو به صبح برسونید، تنها به کویر سفر و گاهی به قلهی کوههای سنگی صعود کنید. طلوع آفتاب رو به تنهایی در ارتفاع و از پشت یک تکه سنگ بزرگ به تماشا بنشینید... در تاریکی شب به دریا خیره بشید...
ناگهان؛ پیش میاد که حسی شیرین و مضطرب در قلب خودتون حس میکنید؛ تبریک! شما وارد جهانِ عزلت، اعتکاف وَ تجرد شدید. از آن پس با منتِ طبیعت نگاه شما تغییر خواهد کرد. :)
عزیزانم فرقی است بین خیس شدن زیر شلاقِ بیرحمِ باران وَ رطوبت گرفتن های صورتی زیر دوش حمام!! باشد که رستگار شویم.