نظرات | nazanin
ترتیب نمایش
Ganymede
لینک به نظر 18 اردیبهشت 1403 تشکر پاسخ به سعید رضایی شوشتری
سلام جناب رضایی،
عزیزید شما.. ممنونم از محبتتون :)
سلامت باشید و در پناه خدا🌹
8 تشکر شده توسط : سعید رضایی شوشتری 🄼🄾🄽🄰
خیلی سال پیش، کمی آن طرف تر از باشگاهِ سلیمانی، جایی که یک غروب از زمستانِ امسال کنار نرده‌های سفیدش ایستاده و او بعد از پُک های پیاپی به سناتورِ بی‌مزه اش گفته بود: پدری مقابل چشمان پسربچه اش خودش را از حلقه‌ی بسکتبال به دار آویخت؛ دقیقا همان حوالی منتظر مادرم ایستاده بودم.. مردی کوتاه قد، صورت استخوانیِ مستطیلی به همراه چند لایه ماسک، کت و شلوار مشکی پوشیده و دو دستکشِ نخی و یک جفت دستکش لاتکس به دست؛ چنان با دقت محتویاتِ سفید رنگِ بطری و دو لیوانِ یک‌بار مصرف را جا به جا می‌کرد وُ خُرده جزئیات و ریز اَکت هایی داشت که چشمانم میخِ او بود و یخ کرده بودم از آن همه جنونی که تا به حال در کسی ندیده بودمش! سپس با خودم اینطور تشریح اش کردم: عینِ یک شیمی دانِ مجنون که در آزمایشگاهِ خیالی اش سخت مشغوله!

امروز، من با گنیمیدِ عصیانگر به طرز عجیبی به یاد او افتادم.. دیوانه‌ای که در خاطره‌ی کوتاه و دور کودکی ام گُم شده بود.. انگار باز بچه شوم و او دستش را از افشانه به بیرون بکشد و مرا به قعرِ زمین و آزمایشگاهِ کمیکالش ببرد.. جایی با در و دیوار و میز و صندلی های تماما فلزی.. مِیل و عطشی بسیار گریبانم را بگیرد برای کشف کانی ها و ترکیبات شیمیایی و ترسیده از تماشای جنینی تازه شکل گرفته، در ظرفی که حاوی الکل است..!

جلوه‌ای خمیرگون و شیره ایِ شیرین از زعفران و اسمنتوس. شکلی میوه‌ای تخمیری که آمیخته شده با سویه های هربال/ دودی/ کثیف/حیوانی.. برای خیلی ها می‌تونه تداعی گر عرقِ بدن باشه و ناخوشایند.. در فضای بسیار فلزی و سنگی.. گس و نمکی مثل زاج، آکواتیک/ نیمه الکلی.. تراشه های بسیار خیره کننده ای داره مثل کات کبود! یک آبیِ کریستالیِ گازی و سرد که خوب بلده در سیستم شما تداخل ایجاد کنه.. یکی از کسایی که قشنگ کات‌کبود رو لمس کرده احتمالا من باشم چون فکر می‌کنم پانزده ساله بودم که یه تیکه خیلی کوچیک ازش برداشتم و خوردمش:/ اون اختلالِ فشار خونِ و سطحِ عروق بدن و جوششِ اسید معده در گنیمید به وضوح حس میشه! رسوبی نیمه جامد در پرده ی بویایی که در چاله ی زمان کِش میاد! و خاک و غبار آنچه در کُنجِ ذهن آدمی‌ست رو پاک میکنه، و خواستِ بی‌مهابایی به تشدد خاطرات داره! یادِ آنکه دیوانه نامیده بودمش.. آن پدر بر دایره‌ی دار و جفت مردمکی فرومانده!

گنیمید؛ جهانی تنگ گشته در شیشه ای تُنُک که خم به شانه‌های من می‌آورد...!

شخصیت بسیار طغیانگری داره.. موجودیست بدون جنسیت در دنیای شیمی که از کیمیاگری اش چون فلزی زنگ خواهی زد...
36 تشکر شده توسط : Dapper امیر علوانی
سخن ورای کلمات او بود؛ او حرف‌هایش را نقاشی می‌کرد!
مَسکه میلانو ریبُت به‌سان روزی‌ست که آفتابِ داغ بر سر ونسان ونگوگ می‌کوبید.. قلم می‌زد و از رسومِ دستان او، جهان حیاتی دوباره می‌یافت. لحظه نقش زدنِ خداحافظی.. چون تماشای گندم‌زاری گرم وُ زیتونی که قامت سروی نمایان، رد پایی از سبز فیروزه‌ای دارد و آبیِ کُبالت.. چهره‌اش به سوی خورشید مایل شده و هفت‌تیری به پهلوست.. غرق شده در زمین، و دمی که صورت در خاکبرگِ نرم و تلخ و غنی فرو رفت، تنها او بود که توانست ببوید آن عمقِ نمور را! گُلی رویید به رنگ کریمسون؛ در آن چله‌ی گرما سرد و رنگ پریده، سایه‌ای قرمز رنگ بر زیر لایه‌ای آبی که میل‌های بنفش داشت و رخی کبود از زهرِ دنیایی که نبود از آن اش!
......
ریبُت آن‌چنان فلفلی و ادویه‌ای نیست. یک پرده‌ی زعفرانیِ نارنجیِ کدر دارد.. یک پلتِ چرمین که جیر بودن را بیشتر دوست دارد و مُشک بو ست؛ بر آن، رنگ با قلم کوبیده شده و شیره روغنیِ رزماری بر سطحِ آن هموار می‌شود.
گرم ادویه ای• شرقی• روغنی• صیقل خورده• مُشکی• انیمالیک• نیمه گزنده و تند.
قلم‌مو برداشته و بر تنِ یاس، نگاره‌‌ای از گندم زار حک می‌شود. یاسِ سمباک؛ شاداب تر و تازه و سبز است.. این سویه‌ی آروماتیکِ گیاهی و سبز در فضایی پودری و شیرین می‌نشیند و بخور اینسنس درصد قابل توجهی از اتمسفر عطر را در دست می‌گیرد..
زیباست؛ و همان‌قدر که عمق و کشش دارد اشرافی‌ و موجّه است.. نه درون‌گراست و نه برون‌گراییِ پست‌امپرسیونیسم را دارد اما من را به یاد ونگوگ و اثر زیبایِ Wheat Field with Cypresses انداخت..  و آن گل‌های ریزِ سرخ رنگ که محجوبانه سر از خاک به بیرون آورده‌، گویی از خونِ او روییده اند. ونسانی که شب را رنگی تر و روشن تر از روز می‌دانست، رویایش را نقاشی می‌کرد، به دنبال زیبایی بود، و عشق در قلب می‌پروراند.. همان که آتشی عظیم در سینه داشت...!

▪︎Wheat Field with Cypresses Vincent van Gogh -Post-Impressionist
▪︎Lust for life: a novel of Vincent van Gogh, by Irving Stone
37 تشکر شده توسط : حسین رفیعی امیرعلی نجاتی
تولدی دیگر از پسِ لمس سیاهی.. تا فرصت باقی‌ست، از نو زاده شو...!

خانم فیضی عزیزم درود به شما.. بنده ارادت های بسیار دارم به شما❣
لذت می‌بریم از نوشته هاتون
خدا حفظتون کنه🌹
20 تشکر شده توسط : حسین رفیعی حمید
شنبه شب تا بعد از ظهرِ فرداش؛ اتاقی تاریک، آبی آسمان و نور سرخ خورشید خلاصه شده بود در دو ورق قرص.. جهانی کِش آمده.. صفحه پانورامایی تار.. هرچه می‌دیدم تو گویی وهم بود.. بیرون از خانه؛ جالب است آدمی‌زاد به وقت مرگش هم دست از جدیتِ مضحکش برنمی‌دارد!
نخواهی خودت را از تک و تا بیندازی، زمین بخوری، خودت را کشان کشان بندازی ته تاکسی و برگردی به خانه‌ات.. کفِ حمام خانه، تنی لرزان، روی تخت درمانگاه، دستت را سوراخ سوراخ کنند، بخوابی.. و خواب و خواب...
دیشب تا امروز عصر، من من نبودم! یک میلی‌گرم بیشتر مصرف می‌شد شاید به کل نبودم.. اما، همان شب آوردنم خانه.. خوابیدم، بیدار شدم اما من نبودم.. من کفِ آن برکه‌ی راکد بودم.. جایی که آرام بود اما صدای فغانِ خفه من را می‌شنید..
نشستم لبه سکو کنار درختچه ای کوچک، اما باز هم، همانجا ته‌نشین بودم..
جهان را لحظه های کوچک رقم می‌زنند.. چه خرده ریزه هایی که زیر و رو می‌کنند هستیِ‌مان را..
یک قطره اشک، یک بغلِ کوچک، یک ثانیه دلتنگی، یک دقیقه رویا میان خواب و بیداری، یک نوا، یک میلی‌گرم کمتر..
اشک ریختم.. نمی‌توانستم رنگِ سبزِ برگ‌هارا ببینم.. دیگر‌ نمی‌شنیدم زمزمه ‌ی صبا را.. اشک ریختم از دلتنگی..
مادرم را دیدم.. میان راه سفت بغلش کردم.. یک لحظه آغوشِ او.. یک قطره اشک.. لمسِ دلِ تنگِ او..!
باز هم خوابیدم.. یک دقیقه میان خواب و بیداری.. یک صدا.. اردی‌بهشت ماه و نُه استوانه‌ شیشه‌ای تا به جایی که، نمی‌شد حتی آسمانش نامید...

اومدم بگم؛ خوندم، زبانم باز شد و دستام به حرف آمدند.. دوست نداشتم دیگه باشم...
اما، گاهی یک نوشته
یک برکه...
شاید اردی‌بهشت!
دوباره شکوفه
باز باران
زیر لب ترانه
بیشتر آبی
سبز تر

33 تشکر شده توسط : ایلیا حسین رفیعی
درود، دو نسخه وجود داره ازش و شمایل بطری دستخوش تغییرات شده.. اونی که درب و باتل سیمانی رنگ داره ورژن قدیمیه.
احتمالا تغییراتی در آکورد ها یا چینش نت‌ها هم رخ داده باشه. (من جدیدا تست‌اش نداشته ام و اطلاع ندارم در این باره)
20 تشکر شده توسط : حسین رفیعی حمید
حسی ناب در جهان است، از جنسِ خاصی از محبت.
حُبی عمیق وُ مادرانه!
این عطر ترسیمی واضح از آن محبت است..
اگر زنی عشق ای در رگ و پِی‌ اش باشد انگار که عزیزش چون طفلی از جوششِ آن، متولد شده؛ اگر مِهری بر سینه داشته باشد پاک، تپنده، عاری از جرعه‌ای شهوت وُ لبریز از دلواپسی‌ها، وَ مُهری بر لب‌ها که تنها در خلوتِ معبود گشوده شوند، این عطر بر تن او نواخته خواهد شد!

تنها، لمسِ آن عطوفت...!

به واسطه این مِهر و تولا، سال نو رو تبریک می‌گم به شما عزیزانم. صمیمانه تک تک تون رو دوست دارم.. بسیارِ بسیار :)
دعا می‌کنم در سال جدید دلتان آرام، ضمیرتان شاد و هشیار، کلامتان همواره حق و پر نفوذ، وُ وجودتان سراسر نور باشد🌹

28 تشکر شده توسط : هاشم پور derrick
Passeggiata In Galleria Vittorio Emanuele II
لینک به نظر 14 اسفند 1402 تشکر پاسخ به علی افتخاریان
سلام جناب افتخاریان،
من بعد از صد سال، تازه متوجه شدم کُلا و رسما هرچی راجب Piaza Alla Scala نوشتم غلط بوده:/ اصلا میوه نداره این عطر:/
خدا میدونه اون روز من کجا سیر میکردم که چنین چیزی رو نوشتم واسه ی شما:(
بعد موندم الان اون چه عطری بود که شبیه لاست چری بوده! یا دکانت پیازا الا اسکالا کجاست اصلا!
واقعا شرمنده ام و ازتون معذرت میخوام.. این متن میتونه غلط ترین ریویوی تاریخ عطر باشه بنظرم.. بعد اعتماد به سقفِ من که نرفتم یه چک بکنم صفحه اش رو محض رضای خدا:///
22 تشکر شده توسط : هاشم پور derrick
Noir Patchouli
لینک به نظر 10 اسفند 1402 تشکر پاسخ به کامبیز سخی
من شمایل ام در چندین سال پیش و دوران دبیرستان گیر کرده.. اما از طرفی بهم میگن کارات عین پیرزن هاست:)

اون جمله به خاطر ترس بود.. هراس از بی‌خبری؛ که حاصلش شود جدا شدن از آن جریان گرم! غفلتی که پرده‌ای بر دیده آدم گذارد و رد اش عوضِ روشن و سبز تر کردن، آوار کند.. شاید ناخواسته و خدا نکند خواسته.
ان‌شالله که همه، دلیلی برای سبز تر کردن آن جریان معطر باشیم:)
ممنون ام از بابت تکرار:) زیبا‌ست واقعا:) این خانه و مهر و محبت اش، اعضایش که نور اند، جملات و کلماتی که گاهی خدا بر دهان و سرِ انگشتانِ عزیزی چون شما می‌گذارد تا مبادا قدوم ما بلغزد و بی‌راهه رویم:)

درود به وجود سراسر نور شما🌹

30 تشکر شده توسط : هاشم پور derrick
روبه‌ای را زخم زدند، اندامِ پِی خورده را رخوتِ بیشتر آمد؛ غَفلت دفنم کرد در خاک.. تُخمِ گُل کاشتم؛ آن تکه از زمین دگر رنگ نور به خود ندید.. بی‌آبادی گشت نقشِ سبزِ جهان از ردِ پایم...

........................

نواغ پچولی را سوایِ آنکه بر پوستِ خود و دو نفرِ دیگر امتحان کرده بودم؛ بر کُتی از پوستِ روباه نیز اسپری کردم..

بر پوستِ فردی که طبعش سرد و خشک، جنس‌ پوستش نسبتا چرب، و رنگش گندمیِ مایل به شیری است: پوست آکوردِ اسپایسی را بلعید و سایه‌ای خاکی، خُشک، نیمه آروماتیک‌ چوبی بر سطحِ آن رها شد. رنگ پریده و کم دوام.. مشک بیشتر از آنکه کثیف و گِل و خاکی باشد، یک پیوند با وانیل تشکیل داده که آکوردِ گُلی عامل اتصال این دو ست. لبه ای چرب وَ گوشته‌ای شیرین و پودری‌خامه‌ای که نیم نگاهی به جیر دارد. و پچولی در غایتِ بی‌خیالی کمی به خود زحمت داده، و تنه ای به این فرمول می‌زند..

فرد با طبعِ گرم و خشک، پوستِ آفتاب سوخته‌ی برنزه و بسیار خشک: پله‌کانی کِدِر و تیره از نعناع‌هندی را تصور کنید که پایه‌هایش بتُنی و بر زمینی نیمه مرطوب فرو رفته باشد.. یک دو گانگی میانِ آکورد چرمی احساس کردم که تعادلش را میانِ چرم یا جیر 'بودن' نمی‌توانست حفظ کند.. انگار با تخته‌ای چوبی بر فرق سرش کوبیده باشند وَ اسپایس از مغزش فوران کند.. بر آکوردِ فلورال‌پودری با اسبِ نفس تازه‌ای، که پوستش تعریق ندارد، تک چرخ می‌زند.. تفریحی اما حرفه‌ای.. به لحاظ‌ شخصیتی کمی بدقلق، وسواسی و به شدت دقیق است.. فردی که عطر بر پوست او تست شد، همین خصوصیات را دارا بوده و بسیار از رایحه‌اش لذت برد!

من طبع‌ام معتدلِ رو به گرمی‌ست، حرارت کبد‌م کمی بالاست اما فشارم اغلب پایین و دست و پاهایم معمولا سرد است. شیمی پوستم ۷۰ درصد خشک و رنگش گندم‌گون است.. به طور معمول از کرم استفاده میکنم و هیدراته نگه‌اش می‌دارم.. رعایت میکنم وگرنه مستعدِ اگزما ست.. یک فرق دیگرم این است که وقتی عطر بر پوستم می‌نشیند توهم و خیال هم 'بسیار' چاشنیِ ماجرا می‌شود و نمی‌فهمم چه می‌کنم و چه می‌گویم!

عطر بر مُچِ من حرکت می‌کرد؛ بر پالتوی پوست هم اسپری اش کردم.. هیچ وقت آن را نپوشیدم.. هرچند بعضا وسوسه می‌شدم.. چراکه ستایل های جذابی می‌توانست با آن ایجاد کرد.. مثلا ماب‌وایفی که امسال به قولی ترند شده.. با یک کیف و کفشِ نوک‌تیزِ ورنیِ چری‌ رِد و روسری قواره کوچک و عینکِ کلاسیکِ شیشه گرد زیبا می‌شود.. همین نیت‌اش هم مرا از خودم شرمنده می‌کرد.

من دنبال آن بودم که جلوه این دسته آکوردِ انیمالیکِ کثیف بیشتر نمود کند.. بعد خودم را دیدم.. روباهی را در آغوش گرفته و می‌دویدم! یک برخوردِ بی دقت با بوته ‌ی رُز و شبه آکوردی زنگ زده ایجاد شد؛ در انبوهی از برگ و ابر‌ه هایی از پچولی، و نمودی گس، گیاهی، و تلخ! چرم را غِنا بخشیده و آن را با ماسک ادغام می‌کند.
به دستانم خیره شدم.. آغوشم تُهی وُ چیزی بر کمر سنگینی می‌کرد. جنازه حیوان بود؛ ترسیده رهایش کردم.. شکمش پاره و رگ و پِی اش پیدا بود! زمین را از پِی چیزی می‌گشتم! وآنگاه ردِ عمیقِ دستانم را دیدم؛ بر جغرافیایی که دیگر رنگ ندارد..!

یونی‌س.کس است و بسیار طالب ستایل کلاسیک.
برای خانم‌ها استثنائا با کت و شلوارِ دیپلماتِ پارچه انگلیسی هم زیبا می شود.
همراهِ اکسسوری بسیار جزئی!

من همان اندیشه ام
ما بقی استخوان وُ ریشه ام
خیالم نقش می‌زند پرده‌ی جهان را

پروردگارا اندیشه‌مان گُل باد و خود گلشنی
آمین..

41 تشکر شده توسط : هاشم پور derrick

تمامی خدمات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.

هرگونه استفاده از مطالب این سایت بدون اجازه مدیران آن غیر مجاز بوده و تبعات آن بسته به نوع تخلف، متوجه افراد خاطی خواهد بود.

Iran flag  Copyright © 2007 - 2024 Atrafshan.ir