یه شب زمستون بارونی ،کل خانواده مشغول دیدن سریالی که یه هفته منتظر قسمت جدیدش بودی
تند و سریع مشق تنبیهی املا رو توی حالت درازکش مینویسی تا بهشون ملحق شی.
دستت مدام به نوشته های خشک نشده خط قبلی میخوره و کل صفحه رو هاله جوهر گرفته از مالیدن دست بهش...
و ...
یهو برقا میره.
تو و سریال ندیده و کلی جریمه مشق که مونده برای فردا صبح.
یه دقیقه سرتو میذاری روی دفتر
و افکار درهم
استرس فردا
و بوی تلخ جوهر خودکار و
سریال ندیده که زمان تکرارشم فردا مدرسه ای...
مامان به زور دو تا شمع پیدا میکنه و میذاره بالا سرت تا تکلیفتو تموم کنی. ولی خوابت میاد
مامان بقیشو بنویس برام لطفا... من میرم بخوابم.

این داستان تلخ نبود
بلکه این تلخی داستان داشت.
اونم از جنس بچگی

من تورو تعریف کردم بلک افگانوی گولتیری عزیز؟

فقط شبیه به خودش.
و این کار رو برای پیشنهاد دادن سخت کرده
نیم ساعت پخش بوی تند و شیرین از خانواده مرکباتی شیمیایی.
حدود سه ساعت ماندگاری طبع خنک‌ اما نه خنک ۱۰۰ در صد.
پ.ن همه پسند نیست !
و گزینه های بهتر هم هست

ساعت ۱۰ صبح جمعه، وسط حیاط پشتی کنار استخر کوچیک خونه پدربزرگ، اونم اوایل فروردین و شهر شیراز ،دور تا دور حیاط درخت نارنج سفید از گل ، ربع ساعتی میشه دایی چمنهارو کوتاه کرده و پشت بندش مامان بزرگ یه بشقاب پر نارنگی تازه میاره برات
درازکش و خسته یه دستتو گذاشتی روی چشمت تا نور آفتاب اذیتت نکنه و یه دست نارنگی رو برمیداری و اونو نفس میکشی.
مگاماره صرفا برای من اینا بود ، نه کم و نه بیش.
هر چند وهم بود...