نظرات | nazanin
ترتیب نمایش
خب از اون جایی که یک بینی از کار افتاده، ملزم دونستم لااقل تجربیات عزیز از دست رفته رو با صدای رسا براتون بنویسم:))
گفته شده عطار این خونه فراموشی داره و بچه های این خونه هم مثل پدر عزیز بعد از مدت زمانی که از اسپری کردنشون می گذره، انگار دچار فراموشی می شن و یکباره ناپدید می شن. مادر منم همین گفته رو تایید کردن. در همون تست اولیه و بعد از تزریق سرم تقویتی:) (شوخی میکنم) گفتن که: اول آدمو خفه می کنه و بعد یک دفعه نابود می شه. باید تار و پود لباسو از هم جدا کنی، بلکه یه بویی بیاد:) اهم، یک سری بد و بیراه ها هم گفتن بهش اما بعدا که تنها شدیم، خودم از دلش در آوردم:) (L`oblio رو اسپری کرده بودم روی لباسشون و Narcotico رو، روی مچ خودم)
خب، من اینطور فکر نمی کنم. دیدید اکثر کسانی که فراموشی گرفتن، زمانی که یک باره حادثه و یا خاطرات قدیم رو به یاد میارن چه حالی می شن؟ سرشون گیج می ره، تند تند پلک می زنن، حالشون دگرگون می شه، بی قراری می کنن و انگار پرت شدن به یه جای دیگه؟ و بعد از اینکه تمامی اون صحنه ها از ذهنشون گذشت، آروم می گیرن و گوشه ای نشسته به فکر فرو میرن. بعضی هاشون با خودشون حرف می زنن، بعضی های دیگه اشک می ریزن، بعضی به یه نقطه خیره می شن و یا در خلا سیر می کنن و ..
بچه های این خونه هم اولش، مثل آلزایمری ها که چیزی رو به خاطر آوردن، حسابی آشفته و دگرگونن و بعد از شاید یک دقیقه و نیم، آروم می شن و در آخر ،اون روایح ای که باز هم از نظر من ناپدید نمی شن بلکه ملایمن، اون چیزی رو که به خاطر آورده بودن رو در ذهن مرور می کنن یا در خلا فرو می رن و...
نارکوتیکو البته یک استثنایی داشت، باز هم برای من. اون هم این بود که از اول تا آخرش پریشون بود. دور خودش می چرخید و سرشو تو دستاش گرفته بود. انقدر چرخید و چرخید که قندش افتاد و چشماش سیاهی رفت و افتاد یه گوشه..
33 تشکر شده توسط : کامیار فخر ماری
ناشتا ناشتا پخش و عطرش تا کمرکش دوازده حلقوم، (به قول محمد علی جمال زاده) پر شد این Odor 93. بینی هم از کار افتاد بدبخت. عیب نداره:)
کانسپت ربط پیدا می کنه به افسانه ای که مئو یک سال قبل از شروع کارش روی Odor 93 اون رو نوشته بوده و یاد آور خاطراتِ دورِ دوران نوجوانی اش، زمانی که سال های زیادی از اون زمان رو در Val Trebbia سپری می کرده، بوده.
من به کجا رفتم؟
فضا دم کرده، به رنگ شاید نزدیک به سبز ارتشی، خزه ایِ پررنگ، زیتونیِ سیر و یا سبز دودی! سبز دودی!! اینجا که رسیدم گفتم: بینیِ من بوی دود متوجه نشد اما سبز دودی چرا:)) سبز دودی:) بعد از آنجا که محو و نمناک بود و مه گرفته، بی انتها، آن طرف آبیِ دریا و چه رنگی بود، هرچند بی صدا اما اما صدا هنوز در گوش و اشک ها هنوز مقابل چشم، دیدمش. رفتم جلو، دو زانو و متین و موقر نشستم. سرم پایین اما از زیر چشمان موج زده، نیم رخ زیبارو‌ دیدم. آبشار طلاییِ موها و الماس های خوش رنگِ خوش تراش، نمی دانم چه رنگی اما اینجا هرچه گشتم و هرچه کردم نبود و شما هم نگردید که نیست، که روی زمین چیده، نورانی ترین بودند و تنها نور آنجا. با سینه ای گرفته و خس خس کنان چند کلمه به زور از زبان به بیرون و انگشت اشاره ی دست راست به هر کدام از نگین ها که نزدیک میشد، نمی رسید به لمس، آنگاه جای دیگری بودم. همه جا بودم و آنجا هم بودم و آن زن بود و آوای خوشِ صدایش بود و نور بود و رنگ بود و بو بود و من بو می کشیدم. و عجب هارمونی زیبایی بود آنجا و آن یکی جا با موسیقیِ دریا و با صوت اونجا و آنجا. یک راز گفت و گفت که بیشتر نباید بفهمی و نمی شود که بفهمی، چون نمی توانمی که بفهمی. بلند شد، الماس هایش را در کیسه ای ابریشمی گذاشت و به دریا رفت. می خرامید و می رفت. می نازید و می رفت..
چشم باز کردم و پرده را کنار زدم و تماشا کردم آسمانِ نیل گونِ دم دمای صبح را. نشستم به فکر، که چه دیدم و چه فهمیدم که آن همه جا گفتم جواب ساده بود و این همه درگیرش بودند. چه بود آن جواب و آن راز! ساده ترین بود و من به سادگی و شاید به حکمتی فراموشش کردم و دیگر به خاطر نیاوردمش!
اینجا هم که رسیدم، با خود گفتم: بینیِ من شیرینی متوجه نشد اما چه شیرین بود آنجا..

این یکی جا ماند در آن شاید رویا و در دستان آن فرشته و در آن کیسه ی ابریشمی...
33 تشکر شده توسط : کامیار فخر ماری
Fantomas
لینک به نظر 24 اسفند 1401 تشکر پاسخ به دهاتی ام
سلام و عرض ادب
دقیقاا فنتوماس همچنین شخصیتی داره! دوقطبی، خوش تیپ، به ظاهر آروم و لبخند به لب. و اینکه با خانم راحیل موافقم. فنتوماس به اون صورت بوی خون و اینا نمیده یا تداعی کننده ی یک فضای خون آلود و مرگ بار و غیره نیست. بیشتر برای من وهمی از این فضا بود. توهمی از خون و کشتار شاید. مثل بیتمن که همه ی قتل ها رو تو ذهن خودش انجام می داد و اونارو توی دفترچه اش نقاشی کشیده بود.
و اینکه بله موافقم کاملا با شما. اکثر عطار ها و خانه های عطر سازی یک منبع الهامی رو برای ساخت عطر و نت ها و روایح و حتی باتلشون در نظر داشتن. تریلر ها و حتی موسیقی که در ساخت اونها به کار می ره و و و همه مفهوم و معنا دارن. و اینکه اون منبع الهام و یا کانسپت اصل در نظر گرفته میشه اما در نهایت مهم اینه که هر شخصی به کجا می رسه با اون عطر و چه برداشتی ازش داره. تفاوت نوع تفکر و تخیل انسان ها و خاطرات و تجربیاتی که دارن و اینکه چطور ربطش میدن به روایح و تغییر نت ها و فضای عطر زیبا ترین چیز ممکنه و خیلی ناراحت کننده است که بعضی ها جور دیگه ای فکر میکنند.
از دید من، عطر برای فردی که صرفا دنبال نت ها و روایح و پخش بو و ماندگاریه، جسمی بیش نیست. یک مایع فلک زده ی زندانی، توی یه بطری که در سطحی اسپری میشه و تمام. عطر اینجا ارزشش به یک شئ می رسه.
باشه عیب نداره ولی دیگه چرا کسایی رو که به اون موجود بیچاره وجودیت میدن رو سرزنش میکنن؟:) عطرها حرف میزنن واقعا. حتی وادار میکنن آدم در لحظه رفتار متفاوتی داشته باشه. خیلی جالبه! و خب حیفه دیگه:)
24 تشکر شده توسط : کامیار فخر Golnoosh
رو به رویی دوباره با فضاش و خصوصا اون تریلرش که فنتوماس داره خودشو معرفی میکنه(ده بار اونو دیدم:) منو یاد این دیالوگ از پَتریک بیتمِن (سایکوی مورد علاقه ی من) انداخت:
And though I can hide my cold gaze, and you can shake my hand and feel flesh gripping yours and maybe you can even sense our lifestyles are probably comparable, I simply am not there.
یه جنتلمن سایکوی اتو کشیده:)
20 تشکر شده توسط : کامیار فخر غزال
سلام خانم مونای عزیزم:)
عکستون حسابی قند تو دل من آب کرده از بعد از ظهر تا به حال:) با اون گل سر و پیراهن زیبا شبیه پرنسس ها شدید❤
15 تشکر شده توسط : نیلا ی کامیار فخر
La Tosca
لینک به نظر 21 اسفند 1401 تشکر پاسخ به صبا
میدونی این مدل عطرهارو روی تن بقیه می پسندم ولی من بخوام بزنم..:)
یه دوست دارم یخورده تپلیه:) سن لوران منیفستو و بن بن خیلی بهش میاد:) هم خیلی احساساتیه هم قیافه اش بانمکه. منو یاد کاپ کیک می اندازه:) حالا من همین بن بن رو پوشیده بودم اینطوری بودم که: داستان چیه؟:) کم کم پی بردم که عطرها به قول آقای سخی واقعا زنده ان و پرفورمنسی که از خودشون نشون میدن خیلی به خصوصیات اخلاقی و ترکیب رنگ لباس ها و و و بستگی داره.

چند وقته درگیر مئو فوشونی ام. سوای از اون دو سه تا نوشته که اون موقع نوشتم و بهم ریخته بودم از بابت اکانت بسته شده آقای مسیح، همچنان اسپری می کنم ببینم به کجا می رم و مقصدم چیه:) بالاخره پیدا کردن نقشه ی گنج و دسترسی بهش زمان و تمرکز می خواد:) مئو فوشونی هم خواستی تست بکن خیلی جالبه:) مادر من اولش نزدیک بود از حال بره :)منم بلند بلند می خندیدم:)) خیلی کیف داد:)
21 تشکر شده توسط : کامیار فخر *_*
La Tosca
لینک به نظر 21 اسفند 1401 تشکر پاسخ به صبا
سلام صبای زیبا
الفکتیو استودیو رو گفتی یا لابوراتوریو اولفاتیوو؟ متوجه نشدم اما برای الفکتیو استودیو: Woody mood:) حس و حال جنگل، selfie برای منی که عاشق ادویه جات خصوصا زنجبیل و دارچینم خیلی خوب بود، close up تنباکویی و میوه ای و omber indigo حس و حالشو دوست داشتم
اگر لابوراتوریو اولفاتیوو منظورت بود هنوز تست نداشتم اما احتمال زیاد اکثرشو دوست داشته باشم، خصوصا exploud. بزار توضیحشو بنویسم:
نعناع هندی برای انتقال تاریکیِ عود، چوب صندل سفید برای نشان دادن جلوه ای شیری و روشن و علف ماداگاسکار برای احساسی خاکی و کمی دودی. در نهایت، عود بر ویژگی چوبی و شرقی عطر تاکید میکند. به به:)
بهم میگن عطرهایی که میزنی یه ذره لطافت و زنانگی ندارن. چیکار کنم که عطرای گلی میوه ای و گورماند هیچ جوره به تنم نمی شینه:) راستی یادته به اسکندلوس بد و بیراه گفته بودم؟:) بامب شل اومد ازم انتقامشو گرفت. تاریک بود، و من به جای اینکه تو هوا اسپری اش کنم، زدمش تو چشم خودم:)
19 تشکر شده توسط : ناهید کهن کامیار فخر
memento mori
فانتوم در دست جا خوش و روی پوست شروع به خزیدن کرد.
به این فکر که لایه های سرد را کنار و خرامان خرامان به رگ کُندِ محفوظِ نه چندان پیدا، نیشش را فرو و چند ده میل مایع سرخِ گرم و شاد و جهش دار، با خود به بیرون و من به چَشم ردِ قرمزِ خونِ خود، مابین دندان ها بینم.
پیچید به خود و مُچِ بی چاره تنگ در آغوش گرفت. خاست به خاموشی، هرچند محو گشت و دست بندِ زهرآلود نهان. آمده به خود بو کشیدم رد اورا.
..........
اسپایس عربده کشان اما نه چندان پایدار، شاید دو دقیقه و چه حیف! ترشیدگی خاصی از نوعی قهوه در بطنش، بسیار سر به زیر. انگار سر او فریاد می زدند و بادامِ گرم، در تلاش تا کمی بیشتر صمیمی باشد، سر قهوه را در آغوش گرفته.
گل آفتاب پرست رنگِ زمینه را در دست دارد اما نه سرحال است و نه قبراق.
کودک کجاست؟ قندِ بازیگوش ما، پشت پرده ی این تئاتر اعجاب انگیز پنهان شده و قصد قایم باشک بازی دارد. وقتی پیدایش کردم گونه اش را بوسیدم و او دانه های قند روی لبانم کاشت. آنقدر خندید که قطره های ریز کارامل از چشمانش سرازیر شدند.
او دستم را گرفت، مار زنگی را فراری داد و مرا به خانه باز گرداند.
اما به انتظار شبم. شب بیاید، ماده ی تاریکم را در آسمان پخش کنم، مدهوش شوم، پسِ سرم درد بگیرد، گیجگاهم تیر بکشد، آهیانه ام از کار بیفتد، صدای بلند شکستن چوب بیاید، رها شوم، بلند شوم و پر بکشم، صبح نشود، صدایم نکنند و بدنم را تکان ندهند..چرا که به دور دست ها رفته ام. شاید رشته پاره شود و من بمانم در کهکشانی دیگر، سیاره ای دیگر، جایی دیگر‌..آری وابستگی کار را خراب می کند!

38 تشکر شده توسط : پریا کامیار فخر
1Million Absolutely Gold
لینک به نظر 19 اسفند 1401 تشکر پاسخ به رامین
می رسیم به اونجا که دالی گفت: من دلقک نیستم، بلکه این جامعه ی هیولاییِ بدبین و ناخودآگاه ساده لوح است که برای پنهان کردن جنون خود نقشی جدی بازی می کند.
21 تشکر شده توسط : کامیار فخر محسن
Back to Black
لینک به نظر 19 اسفند 1401 تشکر پاسخ به کامبیز سخی
سلام آقای سخی:) منم خیلی خیلی دوسش دارم:) به طرز عجیبی عزیزه بسیار برام و امیدوارم روحش در آرامش باشه:)
ترانه هاش هیچ وقت قدیمی نمی شن. منم هر روز چند تا از آهنگ هاشو به یادش می خونم و گوش می دم. مخصوصا بک تو بلک:) چندیدن بار:)
ایمی عزیز:)
16 تشکر شده توسط : کامیار فخر محمد جواد گلستانی

تمامی خدمات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.

هرگونه استفاده از مطالب این سایت بدون اجازه مدیران آن غیر مجاز بوده و تبعات آن بسته به نوع تخلف، متوجه افراد خاطی خواهد بود.

Iran flag  Copyright © 2007 - 2025 Atrafshan