نظرات | 🄼🄾🄽🄰
ترتیب نمایش
سلام دوست عزیز.
متاسفانه این عطر رو امتحان نکردم.
حتما در اولین فرصت و به محض مراجعه به عطرفروشی و امکان تست ،در خدمتم.
11 تشکر شده توسط : پدرام محمدی اشکان حدام
آقای تدی با نیمتنه ی کرگدن ، شکارچی قابلی است که همراه با هلن دختر دیگر لرد جورج و لیدی بلانچ ،تازه از سفر آفریقا برگشته است. 
رابطه ی آنها از طرف هلن شروع شد که در سفر آفریقا ، عاشق تدی شده بود. ولی به نظر میرسد تدی ،تمایلات همجنس گرایانه دارد ...
در سال ۲۰۱۹ ، زوج هلن و تدی با هم معرفی شدند.بر خلاف هلن که برای من عطری زیبا و دوست داشتنی است، آقای تدی نتوانست نظر مرا به خودش جلب کند.هرچند که کمپانی تولید کننده برای معرفی نتهای این عطر فقط به دود و چرم و آمبروکسان اکتفا کرده است ،تا تداعی کننده ی شکار در دل جنگل و کاج ودود و زین اسب و ... باشد ، ولی مطمئناً موارد دیگری هستند که باعث و بانی تشکیل آکورد کهربایی قوی در این عطر میشوند.   ترکیب چرم و دود در این عطر ،برای من یک حالت کهنگی دارد. چیزی شبیه مواد خوراکی که وقتی زیاد می مانند بوی نا میگیرند:)  البته ممکنه با طبع معتدل و چهارفصلی که داره برای خیلیها خوشایند باشه و فقط برای بینی من اینگونه باشد، مثل عطر ایفوریا زنانه که متاسفانه همیشه ازش یه بوی نم میگیرم ،ولی هزاران نفر طرفدارش هستند. ماندگاری این عطر نسبتا خوب هست ولی از لحاظ پخش ، هرگز به کارهای دیگه ی این برند نمیرسه و از لحاظ ارزش خرید، اووف:) نه مرسی:)
31 تشکر شده توسط : سجاد ترسا Mehdi sameti
کانستنس  خواهر زنِ لرد جورج هوسباز است که دارای شخصیتی ناپایدار  و یک فمینیست تمام عیار است. او مدافع حقوق زنان است ،حتی اگر خارج از عرف باشد. دوست دارد ،کارهای مردانه انجام دهد، لباسهای مردانه بپوشد، گاهی اوقات سیگاری  گوشه ی لبش داشته باشد و از دود کردن آن ، مثل آقایان لذت ببرد. ولی کماکان، دختربچه ی وجودش ، همان کارامل و وانیل را می طلبد.این عطر از اعضای پرتره با دربی به شکل سر و نیمتنه ی یک شوکا( نوعی گوزن)  هست و مثل شخصیت داستانش ، که پر از تغییر و تضاد است ،  طبع شیرینی را در مقابل  شوری دارد.  ولی همین تضاد یکی از موارد محبوبیت کار شده است.برای خود من تداعی خاطرات کودکیم هست. همان موقع ها که خوردن شوری و شیرینی در کنار هم خیلی مزه میداد:)  مثل کیک و چوب شور با هم:)  بستنی و چیپس با هم:)شله زرد و آش با هم:))
خلاصه که کارامل و وانیل در این عطر یه حالت جالب و دوست داشتنی برای من داره ، مخصوصا اینکه یه آکورد دودی و تند هم این کارامل شیرین و شور را همراهی میکند و برای من بسیار خوشاینده و بعد از شروع تند و قوی که مثل کارهای مردانه  داره ، بعد از گذشت زمان ، رایحه ای از هل و کارامل و وانیل باقی میمونه که کاملا زنانه است.در کُل عطری بالغ و رسمی ، مناسب برای شبهای پاییز و زمستان و با ماندگاری و پخش متوسط  مخصوص خانمهایی که در کنار روح لطیفشان ، از انجام دادن کارهای مردانه هم باکی ندارند:)
43 تشکر شده توسط : Rare10 Rezvani
اگر از توصیف کیفیت و زیبایی رایحه این عطر صرف نظر کنیم ، باید بگم فرم باتل این عطر نظر منو به خودش جلب کرد.
عطری به شکل میکروفن:) داشتم فکر میکردم چقدر خوب میشد اگر اینجا ،این قابلیت وجود داشت که توصیف عطرها با صدای کاربران ثبت میشد. مثلا تصور کنید جناب سخی با صدای مهربان خودشان ، دست نوشته های پر بار و پر مهرشان را می خواندند و یا خواندن استعاره ها ، جملات ناب و حتی رویا پردازی ها با صدای خود مسیح عزیز و همینطور دیگر اعضای محترم عطرافشان ...
خیلی جالب و شور انگیز میشد
فکر کنم اگر روزی این قابلیت اضافه شود ، همگی به صورت شبانه روزی در صفحه ی عطرافشان حاضر خواهیم بود:)))
41 تشکر شده توسط : Rezvani ایمان اجاقلو
با سلام و عرض تبریک روز مرد به همه ی مردان نازنین این خانه ی معطر که در اندرون مانند غزل حافظ لطیفند، مثل شعر سعدی سرشار از حکمتند ، مثل دوبیتی باباطاهر ساده و مهربانند، مانند مثنوی مولوی ژرف هستند، مثل رباعیات خیام فهیمند و مثل شاهنامه فردوسی سرشار از شجاعتند. شورانگیزترین غزل دیوان شعر خلقت روزتان مبارک🌺

سوفل (نفس)  ، از نوادگان شالیمار مادر ، که بسیار لطیف تر ، مدرن تر و فرش تر از مادربزرگ دوست داشتنی خود است. قدرت و ماندگاری  و پخش آن هرگز قابل قیاس با شالیمار اصلی نیست. عطری معتدل و چهار فصل با آکورد سیترسی پر رنگ بر پایه ی وانیل  که اونو مناسب استفاده ی خانمهای بالغ میکند.
هر چند که در ابتدای اسپری و در ادامه ، وجه تشابهی به شالیمار اصلی ندارد ، ولی در درای داون و بطن کار ، متوجه ی  ژن مشترک ضعیفی  با مادربزرگش خواهید شد.
نفس هایتان معطر🌺
41 تشکر شده توسط : Mahdisss اشکان حدام
Tabac Doré
لینک به نظر 12 بهمن 1401 تشکر پاسخ به Amir Mohammad
با دشنه ی سمی کاری نداشته باش قربان:))
به وقتش ، آنگاه که نور کار خودش را کرد و جوانه ی سبز در دلت رشد کرد و گل داد ، دیگر جایی برای دشنه نمی ماند. جایش از رشد جوانه و گل ها و برگ هایش تنگ خواهد شد و کم کم خودش بیرون خواهد افتاد...خودت را آماده کن تا ریه هایت را از هوای گل های جوانه پُر کنی...
24 تشکر شده توسط : الف ش اشکان حدام
امیر محمد عزیز، گرمای سُخنت و قلب پُر مهرت، دلم را گرم کرد.  از امید و نا امیدی گفتی، از تلخی و شیرینی ، از سرنوشت و اجبار و... 
بله، ان چیز که باید برایت شیرین باشد ، همان تلخی هاست .هرچه را که از نظرت شیرین نیست تلخ مدار ".  راستی میدانی اُمید همان منجی است، همان نوری که هدایت میکند. نگو نه که  میدانی همه به امید زنده ایم.
یادته نوشتی دوست داری تا سوزنی حتی سمی بزنی وسط سینه ات و گرفتگی ریه ات رو باز کنی تا اون چیزی که گیر کرده آزاد شه؟ . اون سد کهنه و سنگین رو بشکونی تا آب هایی که هم اینک گندیده اند و یا هنوز زلالن حرکت کنند و فقط جلو برن و برن و برن...
بعد از اون واقعه ،آن مونای عاشق ، اون سوزن سمی را که نه ، آن دِشنه ی زهرآلود را به قلب و روح خود زد. چطور؟
بنویسم یا نه ؟   مینویسم ‌که بدانی قدرت و شکوه امید را...
آن مونا  انتخاب کرد که بد باشد. انتخاب کرد که نابود کند خودش را، انتخاب کرد که تباه شود، بکشد- بنوشد- برای شادی های کاذب قرص مصرف کند.الواطی زنانه کند ... برود تا تهِ
خوشی ولو از نوع مصنوعی آن. رفتم و رفتم، ولی هیچ چیز در ته آن وجود نداشت. سقوطی بود که به پایانش نمیرسیدم. دلم نور میخواست
دلم معجزه میخواست.   تا اینکه بالاخره نشانه را دیدم و دو  دستی و با چنگ و دندان چسبیدم.میدانی  آن نشانه چه بود؟( امید )، همان نوری که هر روز صبح در دلم روشن میشد و پرتو  پُر درخشش را در وجودم می تاباند و هر غروب در تنهایی هایم ،فروغش کم میشد ، ولی نمیگذاشتم خاموش شود.
خواستم دوباره بلند شوم . دستم را به سوی نور بلند کردم  تا سرانگشتانِ لرزانم، گرمای نور را احساس کند. چه لذت بزرگی است  با قدرت  امید ، بلند شدن...  کم کم ایستادم ، زندگی کردم، خندیدم، رقصیدم و شیرینی را بیشتر از پیش، مزه کردم. شیرینی که دل زدگی ندارد، سیری ندارد، فنا ندارد... سراسر نور است و نور است و نور است.
بله جانا امید چیز خوبی است:))
تو شاهینی؛ قفس بشکن به پرواز آی و مستی کن
بَرِ آزادگان داغِ اسارت، سخت ننگین است...
25 تشکر شده توسط : الف ش Cast away
عزیزانم ، آقای شوشتری، آقای سخی، پیمان جان، مسعودجان،آقای جوانشیر- khadijeh و آملی مهربان، هانی جانم ،صبای نازنین و خانم فیضی عزیز.. نمیدانید که چقدر تک تک جملات شما ، آرامم کرد. متن خانم فیضی و آقای سخی معرکه بود. بله .آن واقعه تلنگر بود. تلنگری سخت که باعث شد ،نور را واضح تر ببینم. حالا میتوانم احساس شادی و خوشبختی را از دل کوچکترین مسائل بیرون بکشم و روزها و ماه ها با آنها شاد باشم. قدردان محبت یکایک شما عزیزان هستم. مخلص همگی💕💓💕
34 تشکر شده توسط : آیدا کاوه
خانمها نازنین- اسرین- ف. الف و جناب آقای Dapper عزیزم ، و همینطور بقیه ی دوستان گلم که ممکن است بعد از ثبت این کامنت ، به من محبت داشته باشید، عذرخواهی من حقیر را برای نوشتن این خاطره ی شوم بپذیرید. دوست داشتم حسم به این عطر را در همین شب (۸ بهمن)  بنویسم تا اگر میشود برای عزیزِ از دست رفته ی من ، از درگاه خداوند ،طلب آمرزشی و برای منِ دل سوخته ،طلبِ صبری کنید.
اگر باعث ناراحتی شدم  با تمام وجود متأسفم.
58 تشکر شده توسط : الف ش آیدا
بوی خون...  حس دلهره، وحشت ، بی کسی، بیچارگی ، شکستن، تهی شدن ،دل بریدن، حسی که من از این عطر میگیرم... برای من این عطر ، یادآورِ آن شب شوم است.
آن موقع ۳۹ سالش بود، از اون سبزه بانمک ها، با نگاهی عمیق و صدایی که هوش از سرم میپراند. و مدلِ حرف زدنش که تا عمق جانم نفوذ میکرد. عاشقش شده بودم. دست خودم نبود.
عاشق بودم- وابسته بودم- مُرید بودم- مُبتلا بودم.
خلاصه که اینقدر سماجت کردم واینقدر التماس و خواهش و تمنا کردم  که بشود فقط گاهی با او صحبت کنم.با اینکه اطرافش آدمهای زیادی بودند ولی واقعا تنها بود.پدر و مادرش به رحمت خدا رفته بودند و ۲ خواهر و یک برادرش ، خارج از ایران زندگی میکردند. بعد از  مدتهافقط تلفنی صحبت کردن و آتش عشقی که هر روز در وجودم شعله ور تر میشد ، اولین قرار ملاقات حضوری را گذاشتیم. نمیتوانستم باور کنم‌ . کل شب را بیدار بودم ،بماند که بر من چه گذشت تا لحظه ی دیدار رسید.بعد از اولین قرار ملاقات ،انگار مهری که مرا در چنگال خود اسیر کرده بود ، بر دل او هم اثر کرد. شاید دَردم مُسری بود. نمیدانم. فقط میدانم که  روزگارم بهشت شده بود. خودِ خودِ بهشت.
تنها مسئله مادرم بود که هیچ جوره رضایت نمیداد.۲۱ سال فاصله ی سنی کم نبود. چقدر تلاش کردم ، چقدر خودم رو به آب و آتیش زدم، چقدر اشک ریختم که موافقت کند.
خلاصه زندگی دونفره ی بهشتی ما ،بعد از ۵-۶ سال جان کندن به ثمر نشست.احساس میکردم بالاخره به دست آوردمش. اواخر آبان ماه، در پاییز جانِ عاشق...   من و او ، ما شدیم و اولین جایی که رفتیم ، همان مزرعه دوست داشتنی بود.
نمیدانید که چقدر ثانیه های با او بودن برایم عزیز بود. نمیدانید که چقدر دوستش داشتم‌. چقدر قلبم با قلبش یکی شده بود.محبت کردن به او صدبرابر به خودم آرامش میداد.از تماشا کردنش سیر نمیشدم.امان از بوسیدنش ، امان از عاشقانه ها‌...شاید کافری شده بودم که خدای خود را در وجود او میدیدم.آذر و دی هم گذشت.و ماه بهمن آمد.دقیقا ۲ ماه و ۱۲ روز بود که باهم بودیم.
جایی که هر دو به آنجا تعلق خاطر عجیبی داشتیم ،همان مزرعه بود.معمولا آخر هفته ها  به آنجا سر میزدیم. ۸ بهمن ساعت ۹ شب راه افتادیم. طبق معمول که رانندگی میکرد ،عوض تکیه دادن به صندلی ،به درب و شیشه ی ماشین تکیه داده بودم و تماشایش میکردم. دست چپم را در دست راستش قفل کرده بودم و با دست راستم ، روی دستش را نوازش میکردم.آهای خوشگل عاشق، آهای عمر دقایق ، آهای وصله به موهای تو سنجاقِ شقایق..موزیک در حال پخش شدن بود. چندسال پیش چقدر برای آرزوی محالم با همین آهنگ اشک ریخته بودم و الان نگاهش برای من بود، هُرم نفسهایش برای من بود.
وقتی وارد جاده ی فرعی منتهی به مزرعه شدیم
آهنگ هنوز در حال پخش شدن بود.
هردو با هم ، آهنگ را با خواننده هم خوانی میکردیم و من قربان صدقه ی صدایش میرفتم که ...
فقط نوربالای ماشینی که به سرعت از روبه رو به ما نزدیک میشد و صدایی مهلک یادم می آد...
نمیدانم چقدر زمان گذشت. فقط وقتی به هوش آمدم ،اولین چیزی که دیدم نور چراغ ماشین اورژانس و آتش نشانی بود.  سرد بود. خیلی سرد بود...احساس کوفتگی و گیجی داشتم. یهو مثل برق گرفته ها  فهمیدم چه خاکی بر سرم شده است .مثل دیوانه ها دنبال او میگشتم. مأموران اورژانس و آتش نشانی جایی تجمع کرده بودند.انگار تازه موفق شده بودند او را از بینِ آهن پاره ها بیرون بیاورند.وقتی خودم را رساندم ،  دیدمش. خون چهره اش را پوشانده بود. وای از چهره اش .دست چپش از بدجایی کج شده بود. پاهایش .. نمی توانم توصیف کنم. ترسیدم ، من ِ عاشق از حالت رقّت آمیزش ترسیدم. فریادها در گلو داشتم ولی بیرون نمی آمد.من برایت بمیرم. من برایت بمیرم.مگر میشود  تا این حد وحشتناک آسیب دیده باشی و من فقط چند زخم سطحی داشته باشم؟!
بوی خون. بوی فلز . دهانش تکون میخورد ،  بخار دهانش را در سرمای آن شب شوم می دیدم.فک پایینش میلرزید.  گوشم را نزدیک دهانش کردم... ولی نمیفهمیدم چه میخواهد بگوید.سرد بود. خیلی سرد بود.خون چهره اش را پوشانده بود.لخته شده بود.چشمانش... چشمانی که برایشان می ُمردم.خدایا ، چطور من زنده ام. چطور من با دیدن اون صحنه ها  هنوز نفس میکشیدم؟!
بدنش میلرزید... باز لبهایش تکان میخورد.عزیزم ، جان دلم حرف نزن. خوب میشی.انگار قفل چشمانم باز شد،اشکم که میچکید ، بخار داشت.گوشم را نزدیک تر کردم :
دُ  .. دو...دوو .. دوس... دوووسِست ددا....
و تمام ..   تمام شد آرزوی من.
نمیدانم چقدر در آن سرما خودم را زدم
چقدر وحشی شده بودم؟!
چقدر با ناخنهام برانکارد  را چنگ زدم که نگذارم او را ببرند...
ولی آنها او را بردند و من را در  خجالت  همیشگیِ آن ترسِ چند ثانیه ای  تنها گذاشتند...
95 تشکر شده توسط : الف ش پریا

تمامی خدمات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.

هرگونه استفاده از مطالب این سایت بدون اجازه مدیران آن غیر مجاز بوده و تبعات آن بسته به نوع تخلف، متوجه افراد خاطی خواهد بود.

Iran flag  Copyright © 2007 - 2024 Atrafshan.ir